سالک آزادگی
خدا را دوست بدارید،حداقلش اینست که یکی را دوست دارید که روزی به او می رسید
درباره وبلاگ


من درد در رگانم،حسرت در استخوانم،چیزی نظیر آتش در جانم پیچید... سرتاسر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد،تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم... از تلخی تمامی دریاها در اشک ناتوانی خود ساغری زدم
آخرین مطالب
نويسندگان
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

کسی که گامی برداشته باشد به شوق برای گامی دیگر می تازد و کسی که چندین گام برداشته میداند که همانطوری که گامهایی برداشته هنوز جایی برای گام برداشتن داره و غرور نمی گیرد جز در برابر آنکس که در مقابلش بایستد و کسی به اوج گام  های خود برسد بدنبال گامی دیگر می گردد اما چون نمی یابد دیوانه می شود و سخت است که دیوانگی خود را بروز ندهد.

اما کسی که گامی برنداشته تنها از سر ضعف گله می کند و دیوانگان را به سخره می گیرد چون نمی فهمد پله برداشتن چگونه هست و از بس مزخرف گفته فرصتی برای گام برداشتن نداشته.

حالا گروه اولی که گام بر می دارند اگر با زیر پایه هاشان به بحث و جدال بپردازند سقوط می کنند چرا که فکرشان را پژمرده می کنند و یا باعث می شوند غرور دست و پای گام برداشته گان را گیرد.

بیایید اگر گامی برداشته ایم غرور نگیریم و بحث نکنیم تا موجودیت خود را به اثبات بگیریم.

اما بهترین ها گام بر می دارند بدون اینکه از دیگران به عنوان پله استفاده کنند اما آیا همچین آدمی در جلوی دید ما خود را به نمایش می گذارد و یا درک خواهد شد؟

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

مثه ماهی از آب گرفته به دور خودم می پیچم
اما باز هیچ چیز دوست داشتنی پیدا نمی شود
از همه کس بیزارم؛از خودم متنفرم
دوست دارم تیغ بردارم و گوشت سر خود را تیغ بزنم
همانگونه که خشخاش را تیغ می زنند
اما تیغی عمیق تر احساس من است
دوست می دارم انگشتانم را در زیر دندان ها صاف کنم
ولی باز نمیدانم چرا!
دوست دارم تک تک کسایی که قبلا" برام عزیز بوده اند دشنه ای بردارند و به تمامی لشم فرو برند تا شاید آرام گیرم
دوست دارم روانپزشکا بگن دیوونه شده ای؛جنون گرفته ای
چه خوب بود اگر دکتر می گفت متاسفم،کاری از دستم بر نمیاد
تو به مهلک ترین سرطان دچار شده ای؛به درد آورترین مرض
کاش کسی بود که نفرین میکرد تا من متلاشی بشم
کاش دو تا مار کله مو میخوردن
کاش میگفتن 30 ثانیه تا مرگ فرصت باقی است؛
آنگاه سوره عصر میخواندم و برای همیشه از این دنیا و اون دنیا راحت میشدم و دیگر منی نبود که خوشی یا ناخوشی داشته باشد
این همه آرزو در سرم گذر میکند اما نمیدانم چرا دستم از این آرزوها کوتاه شده اند.
تنها چیزی که آرامش داره اینه که بیاد میارم به خدا گفتم راضی ام به رضای تو

 

 و گفتن لا حول و لا قوه الا بالله

 

آدمی یه دنیا حرف برای گفتن و نوشتن داره
میاد بنویسه؛هرچه مینویسه تا هنوز هیچی رو نگفته
برای دل خود می نویسه اما تموم نمیشه،بازم حرف داره
مرد که گریه نمیکنه؛یاد گرفتم که گریه نباید مال مرد باشه؛
مرد که می نویسه بغض میکنه؛همه بغضا یه عقده میشن،
این عقده کل تن مرد رو می سوزونه؛مرد به خود می پیچه ولی باز
نباید گریه کنه؛گاهی نمیخواد گریه کنه و اشکی بدون زجه بیرون میاد
ولی سختی اشک ریختن به اولین قطره اشکه...
گاهی هم میگی یه گریه کنیم؛میگی مثه خانما گریه کنیم شاید یکم سبک شدیم؛اما گریه یه مدت کوتاه آروم میکنه...
بعد از این مدت کوتاه شعله های درون بزرگتر میشن و هر بودنی از هرچیز بهانه ای می شود برای گریه و همچنان گریه سوز آتش درون را بیشتر می کند؛یکهو بیدار میشی می بینی خیلی پیر شدی،اما باز تو عادت کرده ای به تنها سوختن؛دوباره به کنج دلت پناه می بری و آرزوی گریه های پر سوزتر میکنی؛تنهاتر از همیشه...
بعد از یه مدت تازه می فهمی که گریه های تو واسع کسی نیست که بهش علاقه ای داشتی...
تنها برای گریه هایی است که از سر دلتنگی است و نمی دانی دلتنگ چی شده ای! تنها میدانی باید دلتنگ بود و نمی دانی برای چه...

 

همینطوری میشه که بغض و گریه نمیزارن حرفی واسه گفتن و نوشتن باقی بمونه؛خاموش باید شد

 

گویند آدمی را آبی باید و نانی و آوازی...

پس من بی نیاز شده ام؛

چه شب ها که اشک ریختم به پای عشقی پاک؛گویا سر در آب فرو کرده بودم آندم که تازه روشنی روز چشمانم را نیش میزند ولی دیگر بدان خو گرفتم؛به تمامی شوری اشک و شوری دنیا خو گرفته ام.      اکنون بگمانم مزه و لذت دنیا به شوری آنست.آب مایه حیات است و جان مایه من اشک است و من با جانم صورتم را می شویم و چه حس بیان نشدنی است آن دم که اشک ها خنک شوند و بر چهره یخ بندند(پس من بی نیاز از آب شده ام)

از نان سیرترینم؛سیرم از حسرت،از عشق،از وفا،محبت،وجدان و هر آنچه آدمی را لازم است تا آدم خوانندنش و آن هنگام از آن دوری جویند چرا که میخوای با بشر زندگی کنی و بخوای آدم باشی و با بشر زندگی کنی دردی است مثه نیشکون کسی که ازش بیزاری؛سیرم از آنچه اخلاق خواندن و لازمه آمی دانستن؛دیگر آدمیت را به من نخورانید که مرا نیازی به نانی نیست و حسرت گذشته نانی است برای آینده من و ...

و در انتها آواز مرا باید؛زجه گریه های پنهانی من،صدای قلبی که بادش کردند و ترکید خوش است؛ خوش است برای آنان که دل شکستن آموخته اند؛شکسپیر خوب میگفت به فرزندانتان شیر سگ دهید تا در بزرگسالی وفا آموزند...   این آوازی که من دارم بهترین آوازست؛چون خوب میدانم آواز خود را تنها خودم فهمیدم اونم در بین اینهمه که انسان می خوانندشان؛آواز من تنها برای خخود من بود برای کسی که بهتر از همه میتوانم تحملش کنم برای همدردترین کس با من؛برای تنهایی هایی که ار آن من است.  گاهی آدم برای خود تنها می نویسد و گاهی تنها برای خود تنها می خواند و اینان زیباترین نوشته ها و آواها هستن که تا ابد جاوید خواهند ماند حتی اگر روزی همه روزگار دور زند و تو از یین به یانگ روی و یا از یانگ به یین و این چنین است در چرخش روزگار و یین و یانگ(تصویر .بلاگ) تنها اینان جاودانند

.....

آدمی را غیر از آب و نان و آوا چه باید؟ آنهم را چنگ خواهم آورد و باز میدانم آدمی را نه نیازی به اینان است و نه آنچه آدمی درک می کند و همیشه سرگردانیم؛مشیت ما رفتن است و به قول نیچه زندگی مثه دوچرخه سواری است که اگه لحظه ای از پای زدن غفلت کنی،آنزمان وامانده میشوی.

و مثه آقا حسین پناهی باید تنها رفت که رسالت در رفتن است

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

فعلا" نیازی عمیق به سنگین ترین سکوت ها دارم

 

امدن یا رفتنم دست خویشتن نیست

عشق جانکن مرا فرمان می دهد و تنها به فرمان بهترین عشق باید راند

اندیشه پرواز رسوخی یافته بر جان بی قرار من

زبانم را بسته ، شوق بر دلم می جوشد

و اینانند که خاموشی را به حرفهای ناگفته مبدل می کنند

چه شوقی است وصف ناشدنی در عشق

و زیباست حس پروازی که عمری تنها آرزویت بود

بدست آوردن عشق آنزمان که فکرش هم برای یک زنجیری رها نشدنی است

و چه لذت بخش ...

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

آسمانها در آستانه چنگال من از خود می لرزند

 

زمینیان دست به هم می کوبن تا تسخیر آسمانها

اما من در این میان برای فراتر از آسمان رفتم ام

نه جنگی است مرا با آسمان و نه پای بند زمینیان به تسخیر آسمان

من در تسخیر دیگری ام و پی او زمین و آسمان را پای کوبیدم

جز او اندیشه ای مباد مرا ...

او که یادش آرام بخش ترین نسیم بر دلسردی من است

 

غرورم شکست
خرده غرورام اگه دیده بشن
دنیای عظیم تر خواهم ساخت
اما افسوس که دوست داشتن ها چشمانمان را گرفته اند
نه خود بیدار می شویم و نه کسی بدار هست تا بیدارمان کند

 

غرورم شکست
خرده غرورام اگه دیده بشن
دنیای عظیم تر خواهم ساخت
اما افسوس که دوست داشتن ها چشمانمان را گرفته اند
نه خود بیدار می شویم و نه کسی بدار هست تا بیدارمان کند

 

بیزارم از عشق هایی که صدایشان به بلندای آسمان ها می رسد
عشق هایی که چنان اوج می گیرند که ریشه عشق را بیرون می کشند تا به آسمانها برسند؛ریشه را که بیرون کشیدند تنها معلق می شوند و به هوسی تبدیل می شوند که ریشه ندارد و پرواز می کند بدون هدفی.
آنگاه که به بوسه و آغوش معشوق رسیدند عشق ها خالی می شوند و دلها خسته و بی امید و تازه می فهمن که چنان عشق را پر دادند که تنها هوسی به جای ماند؛همت های پست اینگونه اند و کاش من اینگونه نباشم

با یک نگاه دل می تپد

آرزوها شکوفه می دهند

خیال ها گل می افشانند ...



ادامه مطلب ...
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

سلام
خدا: ....
سلام،خوبی عزیزم؟
خدا: ....
سلام خداجون!
خدا:...
خدایا چرا این همه سکوت؟
من کشته مرده سلامت نیستم،خدا جون!
من تشنه یه هم صحبتم...

 



ادامه مطلب ...

آنطرف این همه شادی...
آنطرف این همه شادی غمی در دل دارم که هر از چندگاهی سراغم می آید.
آنطرف مادری را می بینم که سال نو را جور دیگری تحمل میکند.
مادری دلشکسته اما امیدوار(گرچه میداند همه چیز تمام شده)
- مادر چه می گویی؟



ادامه مطلب ...
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

کسی که گامی برداشته باشد به شوق برای گامی دیگر می تازد و کسی که چندین گام برداشته میداند که همانطوری که گامهایی برداشته هنوز جایی برای گام برداشتن داره و غرور نمی گیرد جز در برابر آنکس که در مقابلش بایستد و کسی به اوج گام  های خود برسد بدنبال گامی دیگر می گردد اما چون نمی یابد دیوانه می شود و سخت است که دیوانگی خود را بروز ندهد.

اما کسی که گامی برنداشته تنها از سر ضعف گله می کند و دیوانگان را به سخره می گیرد چون نمی فهمد پله برداشتن چگونه هست و از بس مزخرف گفته فرصتی برای گام برداشتن نداشته.

حالا گروه اولی که گام بر می دارند اگر با زیر پایه هاشان به بحث و جدال بپردازند سقوط می کنند چرا که فکرشان را پژمرده می کنند و یا باعث می شوند غرور دست و پای گام برداشته گان را گیرد.

بیایید اگر گامی برداشته ایم غرور نگیریم و بحث نکنیم تا موجودیت خود را به اثبات بگیریم.

اما بهترین ها گام بر می دارند بدون اینکه از دیگران به عنوان پله استفاده کنند اما آیا همچین آدمی در جلوی دید ما خود را به نمایش می گذارد و یا درک خواهد شد؟

برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

 

کدوم حرمت ها بالاترین حرمت ها هستند؟
حرمت عشق؟
نمک؟
بزرگی؟
رفاقت؟
اصلا" جهنم کجاست؟



ادامه مطلب ...
برچسب:, :: ::  نويسنده : ستار

چه سخته هر ذره زندگی و چه سخت تره ذره ی دیگر زندگی ما



ادامه مطلب ...

دنیای ما پست شده،چون ما پست شده ایم!

دوست داشتن ما هم به پستی و حقارت رسیده!

هرچی عشق و مهر و شعر و آوازه،همه اینا بی گل مرده اند.



ادامه مطلب ...
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد


خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 21
بازدید ماه : 22
بازدید کل : 26820
تعداد مطالب : 80
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1